عبدالمالکی







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





درمورد عشق

اتیش عشق...

 

 

دوست دارم ولی چرا نمیتونم ثابت کنم

لالایی میخونم ولی نمیتونم خوابت کنم

دوست داشتن منو چرا نمیتونی باور کنی

آتیش این عشق و شاید دوست داری خاکستر کنی

شاید میخوای این همه عشق بمونه تو دل خودم

دلت میخواد دیگه بهت نگم که عاشقت شدم

کاش توی چشمام میدیدی کاشکی اینو میفهمیدی

بگو چطور ثابت کنم که تو بهم نفس میدی؟

یه راهی پیش روم بذار یکم بهم فرصت بده

برای عاشق تر شدن خودت بهم جرات بده

یه کاری کردی عاشقت هر لحظه بی تابت بشه

من جونمو بهت میدم شاید بهت ثابت بشه

طاقت بیار..اینا همش یه خواهشه برای داشتن تو..

یکمی طاقت بیار..دوست دارم..

میدونم میرسه یه روزی که تو منو بخوای

بیا یه گوشه از دلت برام یه جایی بذار

واسه ی همین یه بار...یکمی طاقت بیار..

یه راهی پیش روم بذار یکم بهم فرصت بده

برای عاشق تر شدن خودت بهم جرات بده

یه کاری کردی عاشقت هر لحظه بی تابت بشه

من جونمو بهت میدم شاید بهت ثابت بشه...



 


به کلبه ی تنهایی عاشقونه ما خوش اومدید قدم رنجه فرمودید

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

haje...sima

 

فروردين 1391

 

.......
........
دوست داشتن....
باز...
....
خوش اومدید
عشقق
عاشقونه
بارون عشق
اتیش عشق...
اگر لیلی نبود
دیوانگی و عشق
 

 

 

دل نوشته های کوتاه
دختر پسرا
کل کل

 

RSS 2.0

 

فال حافظ

 

قالب های نازترین

 

 

 

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

جوک و اس ام اسجدید ترین سایت عکس

 
 

ورود اعضا:

 

 
نام:
وب:
پیام:

2+2=:
 

همه پیام ها      (Refresh)

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید





آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 68
بازدید ماه : 68
بازدید کل : 68
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 2


 

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Co
عاشقی را شرط تنها ناله وفریاد نیست

                                 تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست

تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق

                                نیم رسوا اندر فن خود استاد نیست.

سه شنبه 8 فروردين 1391, نظر دهید

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
|
 
m
:.

دو شنبه 7 فروردين 1391, 1 نظر

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
|
 

 

 

 

با یک گل هم "بهار" می شود ، اگر در دلمان جوانه بزند !
 

حلقه ی دستانت که بر کمرم میزنی ، زیباترین اسارت زندگی من است !

 

بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار بگرید ، اما خنده را بر لبانش دوخته بودند !

 

در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !

 

صبر کن ، برگرد ، چمدان هایمان اشتباه شده است ، دلم را به جای خاطراتت بردی !

 

تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام .


دو شنبه 7 فروردين 1391, نظر دهید

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  

|

 

اگر لیلی نبود

 

 

خدا گفت :ليلي يك ماجراست ، ماجرايي آكنده از من .
ماجرايي كه بايد بسازيش .
شيطان گفت : تنها يك اتفاق است . بنشين تا بيفتد .
آنان كه حرف شيطان را باور كردند ، نشستند
و ليلي هيچ گاه اتفاق نيافتاد .  مجنون اما بلند شد ، رفت تا ليلي را بسازد .
خدا گفت : ليلي درد است ، درد زادني نو ، تولدي به دست خويشتن .
شيطان گفت : آسودگي ست . خيالي ست خوش .
خدا گفت : ليلي ، رفتن است ، عبور است و رد شدن .
شيطان گفت : ماندن است . فرو ريختن در خود .
خدا گفت : ليلي جستجوست . ليلي نرسيدن است و بخشيدن
شيطان گفت : خواستن است . گرفتن و تملك .
خدا گفت : ليلي سخت است . دير است و دور از دست .
شيطان گفت : ساده است . همين جا و دم دست
و دنيا پر شد از ليلي هاي زود . ليلي هاي ساده اينجايي .
ليلي هاي نزديك لحظه اي .
خدا گفت : ليلي زندگي است . زيستني از نوعي ديگر .
ليلي جاودانه شد و شيطان ديگر نبود
مجنون ، زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي دانست كه ليلي تا ابد طول مي كشد ليلي گريه کرد
ليلي گفت : امانتي ات زيادي داغ است . زياد تند است .
خاكستر ليلي هم دارد مي سوزد ، امانتي ات را پس مي گيري ؟
خدا گفت : خاكسترت را دوست دارم ، خاكسترت را پس مي گيرم .
ليلي گفت : كاش مادر مي شدم ، مجنون بچه اش را بغل مي كرد .
خدا گفت : مادري بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بي بهانه عاشقي ، تو بي بهانه مي سوزي .
ليلي گفت : دلم مي خواهد ، ساده ، بي تاب ، بي تب
خدا گفت : اما من تب و تابم ، بي من مي ميري
ليلي گفت : پايان قصه ام زيادي غم انگيز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پايان قصه ام را عوض مي كني ؟
خدا گفت : پايان قصه ات اشك است . اشك درياست ؛
دريا تشنگي است و من تشنگي ام ، تشنگي و آب . پاياني از اين قشنگتر بلدي ؟
ليلي گريه كرد . ليلي تشنه تر شد .
خدا خنديد .
خدا گفت : زمين سردش است . چه كسي مي تواند زمين را گرم كند ، ليلي گفت : من .
خدا شعله اي به او داد . ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت سينه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد . ليلي هم .
خدا گفت : شعله را خرج كن . زمين ا م را به آتش بكش
ليلي خودش را به آتش كشيد . خدا سوختنش را تماشا مي كرد .
ليلي گر مي گرفت .خدا حافظ مي كرد .
ليلي مي ترسيد . مي ترسيد آتش اش تمام شود . ليلي چيزي از خدا خواست . خدا اجابت كرد .
مجنون سر رسيد . مجنون هيزم آتش ليلي شد . آتش زبانه كشيد . آتش ماند . زمين خدا گرم شد .
خدا گفت : اگر ليلي نبود ، زمين من هميشه سردش بود


دو شنبه 7 فروردين 1391, 3 نظر

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  

|

 

دیوانگی و عشق

 

 

در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای انسان ها به خلقت نرسیده بود
خوبی ها وبدهی ها در همه جا شناور بودند،آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودندروزی همه فضایل وتباهی ها دور هم حمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبالِ آنها بگردد
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن..یک..دو..سه 
همه رفتند تا همه جایی پنهان شوند
!
لطافت خود را به شاخِ ماه آویزان کرد
.
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد

اصالت در میانِ ابرها مخفی گشت.
هوس به مرکزِ زمین رفت
.
طمع داخلِ کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد
.
و دیوانگی مشغولِ شمردن بود،هفتاد و نه...هشتاد..هشتاد ویک همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد.و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردنِ عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایانِ شمارش میرسید
.
نودوپنج..نودوشش..نودوهفت.هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بینِ یک بوته گلِ رز پنهان شد.دیوانگی فریاد زد دارم میام.و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود،زیرا تنبلی،تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخِ ماه آویزان بود
.
دروغ تهِ دریاچه،هوس در مرکزِ زمین ،یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق.او از یافتنِ عشق،ناامید شده بود
.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد،تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشتِ بوته گل رز است
.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از دزخت کند و با شدت و هیجانِ زیاد آن را در بوته گلِ رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدایِ ناله ای متوقف شد.عشق از پشتِ بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میانِ انگشتانش قطراتِ خون بیرون می زد.شاخه ها به چشمانِ عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.او کور شده بود
.
دیوانگی گفت:"من چه کردم من چه کردم،چگونه می توانم تو را درمان کنم.عشق پاسخ داد
:
"
تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی،راهنمایِ من شو
."
و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط شیدا ازادی در 20:37 | |